بچهـــ

دوستـ دارمـ...

 

سه تا مرد داشتند در مورد امور تصادفی صحبت می کردند

اولی : زنم داشت داستان دو شهر را می خواند که دو قلو زایید

دومی : خیلی جالبه زن من هم سه تفنگدار را می خواند که سه قلو زایید

سومی فریادی زد و گفت :خدای من ,من باید زود بروم خانه

وقتی از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاده گفت : وقتی داشتم از خانه می آمدم بیرون زنم علی بابا و چهل دزد را می خواند.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت 21:1 توسط سامان|


آخرين مطالب
» روز قیامتـ
» بچهـــ
» دعایهـ ندبهـــ
» شلنگــــــــ
» تیپــ خـــــــــــــــود
» دستشوییــ
» سنـ و سالـ
» با معرفتـ
» لبـ تاپـــ
» ایمیلـ
» چنگیز
» بدترینـ بلا سرهـ یهـ پســــــــــــــــــــــــر

Design By : RoozGozar.com